دلنوشته از حضرت

«ولاتحسبنّ الّذين قُتلوا فى سبيل ‏اللّه امواتا بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون»
«و كسانى را كه در راه خدا كشته شدند، از مردگان نشماريد؛ بلكه آنان در حالى كه زنده‏ اند، نزد پروردگارشان روزى مى ‏خورند.»
شهيد و شهادت، واژگانى نيستند كه قلم و كاتب و كتابت، آن را بفهمند ونگارش كنند، بلكه حجّت خدا مى‏ تواند تمام راز و مصلحت نهفته در اين مقام عظيم الهى را به‏ دست آورند و بيان كنند.چه قلم و چه بيانى مى‏ تواند لحظات شهادت سلاله‏ ى پاك امام هادى عليه‏ السلام را به تصوير و بيان كشد؟ حضرت قاسم نوگل باغ ولايت، در لحظه جان دادن چه گفت؟او هم غريب بود و هم مظلوم.
اگر خداوند و خود آن حضرت لطفى عنايت كنند، زبان حالى را مى‏ نويسم؛اميد است مورد توجه صاحب‏ الزمان (عج) قرار گيرد.
خدايا!
معبودا! من قاسم پاره تنِ زهراى اطهرم.
خدايا! يا غياث‏ المستغيثين! خون رسول اعظم و اميرِ كبيرِ وصى در رگ‏هايم جريان دارد.
خدايا! يا غاية آمال‏ العارفين! حسين، ثاراللّه است و من، زاده ‏ى حسينم.
خدايا! به زيارت جدم ثامن‏ الحجج مى‏ روم؛ ولى الآن در چنگال اين نامردان گرفتارم.
سه روز است در اوج عشق‏ بازى با خدا، با دشمن خدا مى‏ جنگم و شجاعت حسينى و صولت حيدرى را به نمايش گذاشته‏ ام. يارانم همچون پروانه دور من مى ‏چرخند و برگريزان به شهادت مى‏ رسند؛ ولى حالا روز آخر فرا رسيده؛ روز جدايى از دنيا و رسيدن به عالم آخرت. لحظات آخر عمرم رسيده است.مى‏ خواهم از دست جدم رسول‏ اللّه آب حيات بنوشم. چقدر زيباست كه چهره‏ ی لولاك لما خلقت‏ الافلاك را ببينم و چه زيباست، اسوه‏ ى حسنه و خُلق عظيم برمن، منّت گذارد و مرا انتخاب كند. خدايا! برسان محمد رسول‏ اللّه  صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله و على وصى را بر بالينم. در اين لحظات، خدايا! وصال تو را مى‏ خواهم و بس.
خدايا! كمكم كن تا به تو برسم.
حلقه‏ ى محاصره، تنگ شده؛ لحظات وصال فرا رسيده، و ميدان عشق ‏بازى فراهم شده؛ دشمنِ خونخوار، قصد كشتنِ مرا دارد. در اين حال، چند تصوير دارم؛تصويرى گويا. خودم را در حرم رسول‏ اللّه  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم مى ‏بينم. خودم را در حرم ائمّه‏ ى بقيع مى ‏بينم. خودم را غرق در درياى معرفتِ حسنى مى‏ بينم. پروازم به‏ سوى مدينه‏ ى عشق است. تصويرى از خودم را در كربلا مى‏ بينم. گويا پاى ركاب سيدالشهدا هستم و همچون ياران حسين، خودم را فداى عزيز زهرا مى‏ كنم.
تصويرى از خودم را در حرم ملكوتى جدّم امام رضا  عليه‏ السلام دارم. خودم را غوطه‏ ور در درياى امام رئوف مى‏ بينم. تصويرى از خودم را نزديك به حريم امام هادى عليه ‏السلام مى‏ بينم. در اين لحظات غربت او را، مشاهده مى‏ كنم. بدنم پر از زخم و جاى شمشير بوده. چقدر اين دشمن، سنگ به من زدند.چقدر تير زدند. خون از بدنم جارى است. از اسب، به زمين افتادم. محاصره ‏ام كرده ‏اند. همه شادى مى‏ كنند. در اين حال، گرگانِ پليد را مى‏ بينم كه قصد جانمن را كرده است.
خدايا! آبرويم ده و توفيق عمل به وظيفه؛ خدايا! در راه دين دفاع كردم و از حريم امامت پاسدارى و بايد به سراى ديگر بروم.
خدايا! غريب و تنهايم و دور از مدينه؛ اما غربت من كجا و غربت حسين زهرا كجا؟ خدايا! مظلوميتم را ببين؛ ولى هنگامى كه مظلوميت جدم را به ياد مى ‏آورم،خودم را فراموش مى‏ كنم. خدايا! دلم در اين لحظات به ياد جدم حسين مى ‏لرزد.
خدايا! به ياد لحظاتى در كربلا افتاده ‏ام كه همه‏ ى ياران حسين به شهادت رسيده‏ اند و نداى «هل من ناصرٍ ينصرنى» جدّم، طنين‏ انداز شده. گويا همين حال كه شهيد مى شوم، اين ندا را مى‏ شنوم.
خدايا! حسين مظلوم و قهرمان، چه حالى داشت آن لحظه‏اى كه يكّه و تنها به ميدان مى‏ رفت و اهل و عيال، او را مشاهده مى ‏كردند.
خدايا! حسين عزيز حيدر،چه حالى داشت، آن موقعى كه از شدت تشنگى و گرسنگى لب‏هاى او خشكيده شده بود و همه‏ جا را دود مى‏ ديد.
خدايا! زينب قهرمان، چه حالى داشت، آن لحظه‏اى كه مشاهده كرد، شمر لعين، شمشير به دست گرفته است. خدايا! من،قاسم پور هادى ‏ام و در راه امامم كشته م ى‏شوم، ولى صحنه‏ هاى كربلا بر من، واقع نشده است.
خدايا! راضى ‏ام به رضاى تو. هر چه تو بخواهى همان مى‏ شود.
خدايا!به درگاهت تسليمم.
آه! آه! آه! گركانِ لعين، آخرين ضربه را زد. آسمان، تيره و تار شد. غلغله در افلاك افتاد. خون سرخ شهادت جارى شد. پور هادى به زمين خورد. دلِ زهرا و على خون شد؛
خواجه معين، بدنش را دفن كرد و بر آن بقعه ‏اى ساخت؛ اما در كربلا، سه روز و دو شب، بدن بى‏سرش را روى خاك نهادند. سپس قوم بنى‏ اسد آمدند و از دور حضرت سيدالساجدين نمايان گشت... لاحول ولاقوة الا باللّه العلىّ العظيم.
آرى! شهادتنامه ‏ى امامزاده قاسم، از نسل زهرا و على، با خونِ بدنش امضاء شد. اين امضاء براى هميشه بر تارك تاريخ مى درخشد و روزى مى‏آ يد كه منتقم خون آل‏ محمّد  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم، صاحب ‏العصر و الزمان، انتقام اين خون‏هاى نابه ‏حق ريخته را مى‏ گيرد.
آرى! دفتر شهادت نامه‏ ى پور هادى، هميشه باز است و در آن، هزاران غنچه و گل روييده و حافظ دين محمدى  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم گشته‏ اند.